قرار است به زودي از تقريظ مقام معظم رهبري بر دو کتاب «اسم تو مصطفي است» و «سرباز روز نهم» رونمايي شود؛ دو کتابي که به خاطرات زندگي شهيد مدافع حرم «مصطفي صدرزاده» از زبان همسر و دوستان و همرزمان او پرداخته است.
به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار به نقل از خبرنگار فرهنگي شبکه اطلاع رساني راه دانا؛ سال هاست که مقام معظم رهبري توجه و اهميت ويژه اي به موضوع کتاب و ترويج کتابخواني داشته اند و سعي کرده اند با تقريظ برخي کتاب ها، معرفي و تجليل از نويسندگان و شخصيت هاي آنها، عموم مردم را متوجه اين کتاب ها کنند تا علاوه بر خوانش آنها توسط کتاب خوانها و به خصوص جوان ها، نسل جديد انقلاب را با اين قهرمان هاي واقعي آشنا کنند؛ عموما رهبري بر کتاب هايي با موضوع دفاع مقدس، خاطرات شهداي مدافع حرم و اين گونه کتاب ها تقريظ مي زنند تا اين شخصيت ها به قهرمان هاي ملي ما تبديل شوند.
حالا قرار است از تقريظ مقام معظم رهبري بر دو کتاب «اسم تو مصطفي است» و «سرباز روز نهم» رونمايي شود؛ دو کتابي که به خاطرات زندگي شهيد مدافع حرم «مصطفي صدرزاده» از زبان همسر و دوستان و همرزمان او پرداخته است. در اين گزارش سعي داريم تا اين دو کتاب را براي مخاطبان خود معرفي کنيم تا يک معرفي اجمالي از شخصيت شهيد صدرزاده داشته باشيم.
معرفي کتاب «اسم تو مصطفي است»
کتاب «اسم تو مصطفي است» رمان يا داستان بلندي درباره زندگي مشترک شهيد مصطفي صدرزاده با سميه ابراهيمپور است. راوي اين کتاب همسر شهيد است که خاطرات زندگي مشترکشان را با مخاطب قرار دادن مصطفي بيان ميکند.
شروع کتاب با ماجراي آشنايي او با مصطفي در پايگاه بسيج محله کهنز شهريار آغاز مي شود، در حالي که سميه فرمانده پايگاه خواهران است و مصطفي از مسئولين و فعالين پايگاه برادران و دو برادر سميه يعني سجاد و سبحان، از دوستان مصطفي هستند. سجاد که همسن و سال مصطفي است، مسئول تدارکات پايگاه الغدير است و سبحان هم از «بچههاي مصطفي»!
اين «بچههاي مصطفي» لفظي است که همسر شهيد براي همراهان و رفقا و به نوعي شاگردان مصطفي در پايگاه بسيج و مسجد به کار ميبرد. بچههاي مصطفي حضور پررنگي در زندگي صدرزاده دارند و سهم زيادي از وقت مصطفي با آنها ميگذرد؛ از هيئت و زيارت و استخر و فوتبال تا ايست-بازرسي و نگهباني شبهنگام.
مصطفي شغل ثابت و درآمد درستي ندارد. علاوه بر اينها اهل پسانداز و برنامه ريزي مالي هم نيست و در عين حال هميشه به فکر کمک کردن به ديگران و حل کردن مشکل مالي ديگران است. حتي شغلي که انتخاب ميکند و ماشيني که ميخرد براي حل کردن مشکل ديگران است.
براي ماه عسلي که ميخواستند بعد عروسي به مشهد بروند، يکي از دوستانش را به همراه مادر دوستش با خودشان همراه ميکند، چون آنها تا به آن زمان، مشهد نرفته بودند. براي يکي از بچه هايي که خلافهايي داشته، پول کربلا جور ميکند تا به گفته خودش، بعد از کربلا، دست از خلاف بردارد که اين اتفاق هم ميافتد.
اجاره استخر و فروش برنج تا تاسيس گاوداري
يک بار استخري را يکسالي اجاره ميکند که مشکل صاحب استخر و اجارهکننده قبلي که هر دو آنها از دوستانش بودند را حل کند! البته اين کار اقتصادي، موفق بود و مصطفي سود ميکند. با سرمايه خودش و دوست و آشنا يک گاوداري تاسيس ميکند و زماني که به سوددهي ميرسد، گاوها سرقت ميشوند و ورشکست ميشود. يکي از شغل هايش هم فروش برنج بوده؛ در بسياري از ماجراهاي کتاب، به خصوص فعاليتهاي اقتصادي، «توکل مصطفي» نشان داده ميشود.
ارتباط مصطفي با خانواده خودش و خانمش بسيار خوب است تا جايي که راوي، يعني همسر مصطفي، ميگويد در گله گذاريها، برادرانش که هيچ، پدر و مادرش هم هميشه طرف مصطفي را ميگيرند! جايي نقل ميکند که وقتي سال 88 به پايگاه حمله ميکنند، مصطفي به برادران و پدر همسرش زنگ ميزند و آنها را با خود همراه ميکند تا براي دفاع از پايگاه بسيج بروند و او در عين نگراني، هيچ اميدي براي جلوگيري از رفتن آنها ندارد! به طور کلي فضاي هر دو خانواده کاملاً انقلابي است. مصطفي براي دليل انتخاب اسم جهادي «سيد ابراهيم» ميگويد که اسم پدربزرگ همسرش سميه را برداشته که سميه را خوشحال کند؛ البته مصطفي رابطه خوبي با پدربزرگ همسرش داشته و بسيار هم از او تعريف ميکند. (در کتاب قرار بي قرار، الگو گرفتن مصطفي از شهيد ابراهيم هادي هم در کنار اين دليل ذکر شده)
وقتي فرزند اولشان در بيمارستان به دنيا ميآيد، مصطفي براي ترخيص مادر و بچه نميآيد، چون روز قدس (سال 88) بوده و بايد در راهپيمايي شرکت ميکرده است!
پيرنگ همه اين قسمتها عشق و علاقه راوي به مصطفي صدرزاده است و اينکه همينطور که هست او را دوست دارد و با اينکه توقعات طبيعي يک زن از همسرش را بارها گوشزد ميکند ولي باز هم هميشه با کم و کسريها و کم گذاشتنهاي مصطفي همراه است. البته مصطفي هم به موقع جبران ميکند و از دل همسرش در ميآورد. مثلاً بعد از گذشت يکسال و نيم از ازدواج، بالاخره دو نفري ميروند ماه عسل، شمال؛ آن هم يکراست از سر جلسه امتحان حوزه سميه!
در چند جاي داستان، راوي ميگويد که با فلان تصميم مصطفي مخالفت کردم ولي او اگر تصميم به کاري بگيرد از آن بر نميگردد و هيچ کس هم حريفش نيست. به طور کلي در فضاي ترسيم شده تا اينجا، زندگيشان عليرغم مشکلات، شيرين و است هر دو نفر همراهند.
در فتنه ۸۸ تا مرز شهادت پيش مي رود
سال ۸۸ مصطفي و رفيقش در ميدان وليعصر (عج) بين فتنهگران گير ميافتند و با قمه و ... مجروح ميشوند و حتي اجازه نميدهند که آمبولانس مصطفي را ببرد و از ساعت ۵ عصر تا ۱۱ شب بيهوش کنار خيابان ميماند که نزديک بوده شهيد شود.
يکي از نقطه اوجهاي داستان، ماجراي تلاش اول مصطفي براي رفتن به سوريه است که از پاي پرواز برش ميگردانند و او شاکي و به شدت عصباني، ميگويد ميخواهم بروم با دوستانم دعوا کنم، و بعد براي شکايت به مقبره 5 شهيد گمنام نزديک خانهشان ميرود و با تهديد با آنها دعوا ميکند و ميگويد «اگر کار منو راه نندازين به همه ميگم که شما هيچکارهايد، دروغه که شهدا گره از کار باز ميکنن و آبروتون رو ميبرم و ...»
اما بالاخره راه سوريه براي صدرزاده باز ميشود و ابتدا براي کمک به پشتيباني جبهه، همراه گروهي به آشپزخانه حرم حضرت رقيه(س) ميرود. مدتي بعد که قرار مي شود آن گروه به ايران برگردند، با يک نفر ديگر فرار ميکنند و به يک گروه جهادي عراقي ميپيوندند و وارد رزم و جنگ ميشوند. که البته اين راه هم راضيشان نميکند و جواب تمنّاي مصطفي را نميدهد. در آخر هم به مشهد ميرود و خودش را شبيه افغانستانيها در ميآورد و وارد تيپ فاطميون ميشود. از اينجا فضاي دوم کتاب شروع ميشود.
سميه هر کاري مي کند تا مصطفي سوريه نرود!
راوي داستان، همسر شهيد، تا اينجاي داستان، يعني جدي شدن حضور او در سوريه، همراهي و همدلي خوبي با مصطفي دارد ولي از اينجاي داستان، تمام توانش را براي جلوگيري از او و منصرف کردنش از حضور در جنگ سوريه به کار ميگيرد! در اين بخش به خوبي مشکلات و سختيهاي زندگي خانواده رزمندگان و مدافعان حرم به تصوير کشيده شده است. اما محور مخالفتهاي سميه، نه سختيهاي زندگي، بلکه محبت شديدش به مصطفي و ترس از دست دادن او بيان ميشود. البته در ماجراي ارتباطات آنها با ديگر خانواده هاي رزمندگان و شهداي مدافع حرم، مشخص ميشود که بسياري از خانوادهها، مخالف نيستند و به خوبي با همسر يا فرزند مدافع حرمشان همراهند.
در فضاي دوم کتاب، مخاطب گاهي خودش را جاي مصطفي ميگذارد و دلش براي او ميسوزد که در راهي که انتخاب کرده، چه سختي مضاعفي دارد که همسرش، همراهي نشان نميدهد. هرچند مخاطب گاهي هم به مصطفي حق نميدهد که ميتوانست کمي بهتر عمل کند تا خانواده را هم راضي نگه دارد.
مصطفي چندين مجروحيت دارد که منجر به بازگشت به ايران و بستري شدنش ميشود. مشکلات و سختيهاي سميه، در ايام دوري مصطفي که با بارداري دوم و زايمان هم همراه است خيلي خوب تصوير شده ولي در عين حال، صبر و تحمل و بخشش همسر هم، از آب درآمده و ما با يک اعتراض دائمي و تلخ مواجه نيستيم.
يک نقطه اوج ديگر داستان آخرين مجروحيت جدي مصطفي است که در بيمارستان بقيةالله (عج) بستري است و همزمان ميشود با زايمان دوم سميه در همان بيمارستان که اين اتفاق بسيار شيرين به نگارش درآمده است.
اوج ديگر داستان، سفري است که صدرزاده هماهنگ ميکند تا سميه و بچهها با کاروان خانواده شهدا و مدافعان حرم به سوريه بروند. همراهي مصطفي با خانوادهاش در اين چند روز يکي از چالش ها و تعليق هاي داستان را حل ميکند؛ آن چالش اين بود که شايد تعهد و علاقه مصطفي نسبت به زن و بچه و خانوادهاش کم است؟! اما اين سفر که در آن خانواده و آرمانش، در کنار هم هستند و تعارضي بينشان نيست تا مجبور باشد يکي را انتخاب کند، نشان ميدهد که مسئله مصطفي صدرزاده، کم تعهدي به خانواده نيست، بلکه تزاحم آرمان بلند اوست با شرايط خانوادگي. همين هم باعث ميشده که گاه و بيگاه از همسرش دور شود و به نوعي برايشان کم بگذارد. اين مفهوم آنجا تکميل ميشود که مصطفي بعد از شهادت، به خواب افراد مختلفي ميآيد و به هر نحوي نشان ميدهد که همراه آنهاست و حواسش به آنها هست.
دليل نامگذاري کتاب هم بسيار جالب است: سميه در يکي از مجروحيتهاي مصطفي، به او ميگويد ديگر نبايد بروي سوريه، مصطفي جواب ميدهد «مثل زنان کوفي نباش»، سميه ميگويد «ميخواهم با زنان کوفي محشور شوم، فقط نرو». مصطفي هم قبول ميکند و ميگويد: «پس از اين به بعد اسم تو سميه نيست و آزيتاست. اسم من هم کوروشه. هيئت و مسجد هم نميريم و تو خونه نماز ميخونيم. يا رومي روم يا زنگي زنگ!» سميه ابتدا قبول مي کند ولي طاقت نميآورد و ميگويد «قبول، اسم تو مصطفي است». مصطفي هم ميگويد «بله، مصطفي، اسم من و پرچم منه»
شهيدي که حاج قاسم عاشقش بود